Tuesday, November 3, 2009

این دو سال ِ لعنتی

تو
همواره زیبای ِ سرزمینم
می گویند
مو در آسیاب سپید نکرده ها را می گویم
می گویند روزی او خواهی شد
آن چنان او
و آن قدر دور از تو
که ما دیگر خواب تو را نمی بینیم
کابوس های بی حضور ِ تو
و فریاد های ِ شبانه هر از گاهمان ، پیش کش
این "تو" تا "او" شود
من مرده ام

تو می گویند
آن قدر دور از تو می شوی
که از یاد ِ شعر ها خالی
و گربه ها
گربه هادیگر
به بهانه کاسه ای شیر هم
برایت میو میو خرد نمی کنند
این "تو" تا "او" شود
من مرده ام

تو
همواره شاعر جهان
می گویند
جهان دیده و گشته ها را می گویم
روزی آن چنان او می شوی
که خیال های تازه از غم پریده مان
خالی از سراغ ِ نشانه های ِ ابراهیم گشتن می شود
از این "تو" می گویند
از آن "او"
و این "تو" تا "او" شود
من مرده ام
از من می گویند
غربت دیده ها را می گویم
که من دوباره دلم
خالی از هوس خواب و خیال تو می شود
ولی این "تو" تا "او" شود
من مرده ام
از این 'تو" می گویند
از ‌آن "او" و "من"
من توی ِ او را نمی خواهم
من ِ بی تو را هم
فقط دلم
قسم به شعرهای ِ تو و کتاب های ِ خواب خورده ات
دلم من
فراموشی ِ این دو سال را می طلبد.